جدول جو
جدول جو

معنی پخت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پخت کردن
پختن طبخ کردن (این نانوایی پخت نمی کند)
تصویری از پخت کردن
تصویر پخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پخت کردن
((پُ. کَ دَ))
پختن
تصویری از پخت کردن
تصویر پخت کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخچ کردن
تصویر پخچ کردن
پخج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخج کردن
تصویر پخج کردن
له و بازمین یکسان کردن برابر و مساوی کردن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت کردن
تصویر تخت کردن
هموار و مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
حواس کسی را مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت کردن
تصویر پشت کردن
روی بر گردانیدن، گریختن، فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
پهن کردن، پراکنده کردن، توزیع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت کردن
تصویر پشت کردن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
فرهنگ فارسی عمید
برهنه کردن عریان ساختن، گرفتن دزد و رواهزن همه اموال و البسه کسی یا کاروانی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
((~. کَ دَ))
کامل کردن، آماده ساختن کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
((پَ کَ دَ))
کشتن، نابود کردن، شکستن، ویران کردن، دور کردن، تهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
((پَ کَ دَ))
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخت کردن
تصویر لخت کردن
لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
Diffuse, Broadcast, Disseminate, Emit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
Harden, Stiffen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
транслировать , распространять , распространять , излучать
دیکشنری فارسی به روسی
закалять , затвердеть
دیکشنری فارسی به روسی
senden, verbreiten, aussenden
دیکشنری فارسی به آلمانی
транслювати , поширювати , поширювати , випромінювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
загартовувати , затвердіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
nadawać, rozpowszechniać, emitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
广播 , 扩散 , 散布 , 发出
دیکشنری فارسی به چینی
transmitir, difundir, disseminar, emitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
trasmettere, diffondere, disseminare, emettere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
emitir, difundir, diseminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی